harfaye yeirooni
what i like others to read , to know to ... !
درباره وبلاگ
About Me
Name:
Alirezza
View my complete profile
صفحه اصلی وبلاگ
اضافه به علاقمندی ها
صفحه خانگی شود
جدیدترین نوشته ها
arabian gulf
logo test
دلم گر�ته است دلم گر�ته است...
این مطالب رو که در زیر میخون...
من به خود میگویم Ú†Ù‡ کسی باوØ...
با بچه ها وایساده بودیم تو ر...
شروع کردم به نوشتن Ø› دو تا Ù…Ø...
boro bala plz
دلم شب یلدا میخواد ! اون چیزÛ...
ديشب نتونستم آنلاين بشم چون...
آرشیو وبلاگ
12/01/2001 - 01/01/2002
01/01/2002 - 02/01/2002
02/01/2002 - 03/01/2002
03/01/2002 - 04/01/2002
04/01/2002 - 05/01/2002
05/01/2002 - 06/01/2002
06/01/2002 - 07/01/2002
07/01/2002 - 08/01/2002
08/01/2002 - 09/01/2002
09/01/2002 - 10/01/2002
10/01/2002 - 11/01/2002
11/01/2002 - 12/01/2002
12/01/2002 - 01/01/2003
01/01/2003 - 02/01/2003
03/01/2003 - 04/01/2003
04/01/2003 - 05/01/2003
05/01/2003 - 06/01/2003
11/01/2004 - 12/01/2004
لینک دوستان
وبلاگ فارسی
وبلاگستان
قالب وبلاگ
اخبار ايران
اخبار ICT
تفريحات اينترنتي
تالارهاي ایرانیان
خرید اینترنتی
طراح قالب : ماكرومديا
لوگوی دوستان
Thursday, March 21, 2002
بازم ه�ت سين , سبزه , سكه , ماهي , سنجد ,
سنبل
... !
نویسنده: Alirezza ساعت 12:19 PM
لینک
Monday, March 18, 2002
اين جوك رو امروز يه مشتري Ú¯Ù�ت , وقثي كه ديدي من از دست همسايه روبرويي ( كه يه ميليونرÙ� Øزب الهي Ù� ) شاكي شدم چون داشت يه شاخه’ ضخيم يه درخت روبروي خونش رو مي بريد كه بتونه يه پرچم ديگه ( علاوه بر اون 5-6 تا پرچم بزرگ قبلي ! ) واسه Ù…Øرم وصل كنه !!!!!
از يه يارو ميپرسن « آقا نظر شما در مورد اينكه Ù…Øرم تو عيد اÙ�تاده چيه ØŸ »
ميگه « والا من كه نظري ندارم ولي امام Øسين با اين كار خودشو از چشم مردم انداخت ! »
ذكر اين جوك( اگر قبلا آنرا نشنيده ايد ) با ذكر
لينك
مجاز است (-; (o:
نویسنده: Alirezza ساعت 12:48 AM
لینک
Saturday, March 16, 2002
O- خيلي دمق ام نميدونم چرا ؟؟!!
O- جملات زير يكم كنايه آميزاند اميدوارم اگه متوجه منظورم نشدين ببخشين .
- با وجود اينكه از بازي �كر بكر خيلي خوشم مياد , از هر چي ميخ سياه و س�يد � متن�رم !!!
- با وجود اينكه از كروات خيلي خوشم مياد از دكمه بالاي پيراهن متن�رم !!!
نویسنده: Alirezza ساعت 12:37 AM
لینک
Friday, March 15, 2002
O- جالبه ! هر روز آدم n تا تجربه جديد پيدا ميكنه ! مثلا همين من امروز در مورد روابط يه دوست دختر-دوست پسر كلي ايدئولوژي كشÙ� كردم (-; مثلا اينكه ... ولش كنيد , Øال نكردم ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨Ø¯Ù… . خودتون برين هزينهَ شو بپردازين تجربه بدست بيارين , به من Ú†Ù‡ ØŸ (-:
O- آقا من مدت هاست بد جوري دنبال يه دوست دختر توپ مي گردم ولي هنوز مو�ق نشدم يه آدمي كه سرش به تنش بيَارزه پيدا كنم , شايد دليلش اينه كه من تو اين كار خيلي وسواسي ام , طوري كه انگار ميخوام با طر� ازدواج كنم !!!
O-مثل تموم عالم Øال منم خرابه , خرابه , خرابه ... مثل تموم بختا , بخت منم تو خوابه , تو خوابه , تو خوابه ....
سنگ صبورم اينجا طاقت غم نداره , نداره , نداره ... طاقت اينكه پيشش گريه كنم نداره , نداره , نداره ...
لاي لالالاي لالاي لاي ...
O-يه دقيقه صبر كنين يه شعر پيدا كنم بذارم تو وبلاگ ...
دل از من برد و روي از من نهان كرد ... خدار را با كه اين بازي توان كرد ؟
شب تنهايي ام در قصد جان بود ... خيالش لط� هاي بي كران كرد
چرا چون لاله خونين دل نباشم ... كه با نرگس او سر گران كرد
كه را گويم كه با اين درد جانسوز ... طبيبم قصد� جان� ناتوان كرد
بدان سان سوخت چون شمعم كه بر من ... صراØÙŠ گريه Ùˆ بربط Ù�غان كرد
صبا گر چاره داري وقت وقت است ... كه درد اشتياقم قصد جان كرد
ميان مهربانان كي توان گ�ت ... كه يار ما چنين گ�ت و چنان كرد
عدو با جان
ØاÙ�ظ
آن نكردي ... كه تير چشم آن ابرو كمان كرد
خب من ديگه برم بخوابم , هر چند ميدونم 1 ساعت نميشه كه يه علي يا مريم يا ديويد زنگ ميرنن از خواب بيدارم ميكنن! )-:
نویسنده: Alirezza ساعت 9:50 AM
لینک
Wednesday, March 13, 2002
خورشيد جون
...
نمي دونم چي بگم ؟ بگم بي خيال ؟ بگم آخ�ي ي ي ي ي ي , الهي بميرم واست ! ؟ بگم ما , همه’ ما , تجربياتي مشابه داشتيم !؟ به خدا نمي دونم چي بگم ؟ بگم .... ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وقتي بلاگت رو خوندم گريه كردم , نمي دونم چرا ولي گريه كردم . شايد چون تو دوست� مني , همسايه’ مني , هم سن و سال مني و درد تو , درد يه دوست , درد يه همسايه , درد يه هم سن و سال� ...شايد چون من رو ياد اين بوي گندي انداختي كه هر وقت مياد سراغم تمام زندگيمو ,تمام روزها ,تمام شبها و تمام مغزم رو به گند ميكشه !
ولي باز سعي ميكنم كه �راموشش كنم .
اما يه چيزو ميدونم Ùˆ ازش مطمئنم , اونم اينه كه تو همين جاي بو گندو تو همين جاكش خونه تو همين [...] هستند كساني كه قدر اشعه خورشيد رو ميدونن Ùˆ دوسÙ�Ø´ دارن Ùˆ Ù�راونن كسايي كه بوي خوش بهار - كه با تابش زيباي خورشيد اجين شده - رو Øس مي كنن Ùˆ واسه هر Ù�كر , دل Ùˆ Ú¯Ù„ خوشبويي ارزش قائل اند ... كاÙ�يه يه نگاه به كَونترÙ� وبگلات بندازي ميبيني كه راست ميگم (-:
نویسنده: Alirezza ساعت 3:08 AM
لینک
نمي دونم چرا من بيشتر وقتها نمي تونم اين
آينه
رو ببينم ؟؟؟؟ /-:
شما دليلش رو نمي دونين ؟؟؟
نویسنده: Alirezza ساعت 2:32 AM
لینک
Monday, March 11, 2002
امتØاني !!!
چاكر� قربون ...
زَت زياد ... =;
نویسنده: Alirezza ساعت 11:11 PM
لینک
Thursday, March 07, 2002
اَه اين bravenet.com لعنتي هم كه خراب شده . اميدوار بودم 2-3 روزه درست بشه ولي نشد , Øالا من Ú†Ù‡ جوري بÙ�همم كه هر روز چند Ù†Ù�ر اين خراب شده رو مي خونن؟؟؟ ))))))))))))))-:
نویسنده: Alirezza ساعت 1:15 PM
لینک
!!! I'm testin' my new counter the previous one is f---ed up
نویسنده: Alirezza ساعت 1:06 PM
لینک
Wednesday, March 06, 2002
خب همون طور كه تو بلاگ ديروزم نوشتم من تازه از تهران بر گشتم Ùˆ شروع كردم به خوندن وبلاگهايي كه اين چند روز نخونده بودم , تا اينكه رسيدم به اين مطلب خانوم Ú¯Ù„ ! چون كه Ù�كر مي كردم كه دوست دارم راجع به اين مطلب يا Øتا درمورد چيزايي كه به اين هيچ ربطي نداره بنويسم شروع كردم ...
اول لازم ميدونم يه چيزايي از خودم بگم , اگه دوست ندارين راجع به من بدونين از مطالب بين «««««««« ........ »»»»»»»» صر� نظر كنيد
««««««««
من يه دانشجوي سال سوم مهندسي هستم كه يه زماني به شدت متعصب بودم يه زماني تو نخ عرÙ�ان Ùˆ اين چيزا يه زماني ... Ùˆ خلاصه مرام هاي مختلÙ�ÙŠ رو تجربه كرده ام . الان هم تشنه تجربه بيشترام چون به اين نتيجه رسيدم كه واسه اينكه تو اين دنيا به يه جايي برسي بايد پخته بشي , پخته شدن هم با تجربه كردن ممكنه Ùˆ خب تجربه ام هزينه داره ... يه چيز ديگه در مورد من اينه كه من آماده تغييرَم هر جور تغيير Ù�كري Ùˆ امثال اون .دوست دارم يه روز بتونم اين ØرÙ� رو بزنم ----»
گرد جهان گرديده ام , مهر ب�تان ورزيده ام ..... بسيار خوبان ديده ام , اما تو چيز ديگري !
پس اگه Ù�كر كنم كه يه چيزي درسته Øتا اگه برخلاÙ� عقيده قبلي Ù� من باشه در موردش Ù�كر ميكنم Ùˆ سعي ميكنم منطقي جوانب قضيه رو بررسي كنم بنا براين اگه نظر مخالÙ�ÙŠ دارين Øتما بÙ�Ù‡Ù�Ù… بگين , خوشØال ميشم .
من دقيقا 21 سال و 6 ماه سن دارم پس طبيعيه كه خيلي در مورد ازدواج ندونم ولي به دليل اينكه از بچگي بيشتر بين زنهاي �اميل بزرگ شده ام و در مورد مسائل و مشكلات زندگي مشترك زياد شنيده ام يه چيزايي دستم اومده ...
»»»»»»»»
----- چند نكته ------
من اينجا قصد نصيØت هيچكس رو ندارم Ùˆ به همين دليل همه چيز رو راجع به اول شخص Ù…Ù�رد يعني «من» نوشتم اگه دوست داشتين بجاش «تو» , «او» يا هر ضمير ديگه اي كه دوست داشتين بذارين !
وقي ميگم من منظورم من نوعي كه ميتونه دختر يا پسر باشه !
اين چيزايي كه اينجا نوشتم چيزايي كه خودم �كر ميكنم درست شايد شما خوشتون نياد.
---------------------
خوب اين چيزي كه دوست خانوم Ú¯Ù„ Ú¯Ù�ته كاملا درسته . من خودم شخصا شاهد اين مساله بوده ام كه Ú†Ù‡ جوري دخالت هاي خونواده ها شيرين ترين سالهاي زندگي مشترك رو تلخ Ùˆ زجرآور ميكنه ! Ù�قط هم خونواده پسر نيستن كه با اين جور دخالت ها مشكل ايجاد ميكنن چون Ù�راوون ديدم دختر هايي رو كه خونوادهَ شون با اين كار ( دخالت ) زندگي شون رو خراب كردن . ولي خب به دلايلي شايد دخالت هاي خونواده پسر بيشتر نمود داره . آخه جامعه ما - با كمال تاسÙ� - يه جامعه مرد سالاره Ùˆ اين چيزا رو مردها ( به دليل اينكه مردها بيشتر ØرÙ�شون رو تو خونه پيش ميبرن ) بيشتر خودشو نشون ميده !
ولي بر ميگرديم به اون ØرÙ� خانوم Ú¯Ù„ كه Ú¯Ù�ته بود: « وقتي ميخوايد يه Ù†Ù�ر رو واسه آينده تون انتخاب كنيد بجز خودش به خونواده اش هم توجه كنين !» به نظر من اين ØرÙ� كاملا درست Ùˆ منطقي Ù� ...
اولا به اين دليل كه اگه خونواده ها در از Ù„Øاظ Ø³Ø·Ø Ù�رهنگ Ùˆ ... به هم نزديك باشن كمتر زمينه واسه ايجور ØرÙ�ا ايجاد ميشه
دوم اينكه اين جور بØØ« ها از يه طرز تÙ�كر غلط ناشي ميشه كه اگه من در هنگام انتخاب همسر ( Ú†Ù‡ دختر Ú†Ù‡ پسر ) دقت كنم تا ØدÙ� زيادي از اين مساله جلوگيري كرده ام !
سوم ....
Ùˆ Øالا توصيه هاي ايمني :
1 --- يكي از مهمترين چيزا در زندگي مشترك اينه كه نبايد مسائلي كه بين دو طرÙ� پيش مياد به خونواده ها كشيده بشه يعني از همون اول اگه بØØ« يا سو’ تÙ�اهمي بين من Ùˆ همسرم پيش مياد نبايد بلاÙ�اصله راجع بهش با مامان , بابا , خواهر , برادر يا كساني مثل خاله Ùˆ ... كه ميدونم اين ØرÙ�ا رو به گوش خونوادَم ميروسونن صØبت كنم . مخصوصا اگه مشكل من اين باشه كه مثلا همسرم - به ØÙ‚ يا ناØÙ‚ - بهم Ú¯Ù�ته باشه كه « ديدي اون روز مامانت Ù�لان كارو كرد كه كلي به من - يا مثلا Ù�لاني- برخورد ؟؟ » « ديدي اونروز داداشت اينقدر به من نگاه كرد كه من بهش سلام كنم ØŸ در Øاليكه من ازش بزرگترم ؟» « از اون برخوردي كه پدرت اون شب تو مهموني كرد اصلا خوشم نيومد ! » .... اگه من اين چيزا رو به خونوادَم منتقل كنم باعث ميشه كه اونا يه ديد نه چندان خوب نسبت به همسرم پيدا كنن كه اگه يه زماني زمينه دخالت تو زندگي ما Ù�راهم Ø´Ù�Ù‡ بَدÙ�شون نياد تلاÙ�ÙŠ اون ØرÙ�ا رو بكنن - يا Øتا اگه آدم خوبي باشن بطور ناخودآگاه يه ديد منÙ�ÙŠ نسبت به همسرم داشته باشن !
البته اينجا چند نكته هست كه نبايد �راموش كرد : اول اينكه هميشه استثتاهايي وجود داره مثلا مادري كه هيچ وقت به من اجازه نميده كه پيشش از همسرم شكايت كنم و تازه اگه شما خيلي شاكي باشم آروومم ميكنه و سعي ميكنه كه بهم بقبولونه كه مسائله زياد مهمي نيس و ...
دوم اينكه شايد اين سوال پيش بياد كه اگه آدم با هيچكس ØرÙ� نزنه كه دق ميكنه ! بله درسته من ميتونم با كسي كه ميدونم غرضي نداره Ùˆ آدم با شعوريه درددل كنم با يه دوست واقي ØرÙ� بزنم Ùˆ اگه لازمه با يه مشاور قابل اعتماد مشورت كنم !
2 --- ديگه اينكه من بايد با رÙ�تارم Ùˆ اØترامي كه تو خونواده خودم براي همسرم قائل ميشم نذارم كه كسي يه خودش اجازه بده كه پشت سر همسرم بد بگه يا تو مسائل ما دخالت كنه !
3 --- ما بايد سعي كنيم مسائل رو با همسرم بين خودمون ØÙ„ كنيم
4 --- Øالا اين بØØ« پيش مياد كه اگه خونواده همسر من تو زندگي ما دخالت كنن چيكار بايد بكنم ØŸ خب يه چيزايي به ذهنم مييرسه يكيش اينه كه بايد قبل از هر كا خونسردي خودم رو ØÙ�ظ كنم ( مثل راهنماي كمكهاي اوليه ØرÙ� زدم !!! ) Ùˆ عصبي نشم چون باعث ميشه كه رÙ�تار تندي از خودم نشون بدم Ùˆ باعث بشم كه همسرم Øالت دÙ�اعي بگيره . در چينين Øالتي هيچكدوم ØرÙ� Øساب Øاليمون نميشه !
ديگه اينكه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ با يه ن�ر مشورت كنم چون ديگه به �كر خودم چيزي نميرسه !!! )-:
اگه ايميل بزنين ونظرتون رو بگين خوشØال ميشم ! Ù�علا خداØاÙ�ظ
نویسنده: Alirezza ساعت 7:57 PM
لینک
Tuesday, March 05, 2002
اين مطلب مال چند ه�ته پيشه يهو چشم بهش خورد گ�تم بذارمش تو وبلاگ بهتره !!!
»الان ساعت 3 نص�ه شب� يا به عبارتي 3 بامداد 23 بهمن 80 من همين يه ربع پيش از بيرون اومدم به عبارت بهتر از خيابون بيرونمنون كردن !!!
با داوود دوست صمصميم كه 3-4 روزه ديگه درسش تموم شده رÙ�ته بوديم بيرون دقيقا ساعت 11:10 بود كه رÙ�تم دنبالش 2-3 ساعت بود كه داشتم رانندگي مي كردم , رÙ�تيم خونه قبلي اونا , دبستان من , اون خونه Ù‡Ù� كه اون موقع ها Ù�كر مي كردم خونه’ ارواØÙ� Ù� ( هنوزم ازش مي ترسيدم ! ) خلاصه كلي اين ور اون ور رÙ�ته بوديم كنار يه پارك نزديك خونه خودمون Ù†Ú¯Ù‡ داشتم پشتي صندلي رو خوابوندم داشت از جشن Ù�ارغ التØصيلي شون صØبت مي كرد كه ماشين كلانتري واستاد كنار ماشين , او يارو كه جلو نشسته بود Ùˆ لباس شخصي تنش بود اومد كنار شيشه , با يه Ù„ØÙ† نسبتا خوب در Øالي كه لبخند مي زد « اينجا چيكار مي كنين ؟»
سرباز ريز نقشي كه معلومه از يه خونواده Ø³Ø·Ø Ù¾Ø§ÙŠÙŠÙ†Ù‡ در Øالي كه دستاش تو جيبشه Ùˆ از سرما خودشو جمع Ùˆ جور كرده Ùˆ دور تر ايستاده « معلومه ديگه اين موقع شب .... »
« داريم ØرÙ� ميزنيم , من شما رو قبلا يه جايي ديدم ! »
« كجا ؟ »
« نمي دونم , شايد اون د�عه كه تصاد� كرده بودم تو كلانتري� ... »
« بيا پايين ببينم »
من در Øالي كه از ماشين پياده مي شدم « بÙ�رماييد »
« خونتون كجاس ؟ »
« خيابون ... نبش ... شماره 60 »
منو مي گرده Ùˆ در Øالي كه ميره اون ورÙ� ماشين ميگه « تو ماشين Ú†ÙŠ دارين ØŸ » Ùˆ در عقب رو باز ميكنه , نوارها يي كه هيمن الان از تو خونه آورده بودم ( بخاطر اينكه ديروز ماشين توشويي بود ) همه تو يه مشما رو صندلي عقب بودن نوار ها رو زيرو رو مي كنه
گ�تم « نوار....
« چه نوارايي ؟ »
نوارايي كه همه گوش ميدن ! ... روغن , ضد يخ , تسمه پروانه , تو چي مي خواي ؟ هر چي مي خواي بگو تا من بهت بگم دارم يا نه »
در Øالي كه داوود رو مي گشت « قيچي ! »
من هميشه يه قيچي تو سامسونت يا كي�م داشتم ولي الان هيچكدوم همراهم نبود گ�تم « نه قيچي ندارم ! »
از داوود هم چيزي نصيبش نشد ! « صندوق رو باز كن »
صندوق رو باز مي كنم نمي دنم توش چيه ولي ميدونم چيز مهمي نيس ! وقتي در ميره بالا جز موكت ك� كه از تميزي برق مي زد چيزي ديده نمي شد ! من : « پاك� پاك »
صندوق رو مي بنده « اينجا وانستيد ! يه سرقتي چيزي ميشه , شماره شما رو مي دن مي ا�تين تو درد سر ! »
...
Øرك كلي به يارو مي خنديم سعي ميكنم كه بي دليل اعصابمون رو خورد نكنيم
2 دقيقه بعد تو يه خيابون پهن يه كنار نگه ميدارم رو به داوود « خب مي گ�تي ! »
« هيچي بي خيال »
دوباره شروع مي كنيم به صØبت كردن
هنوز اوايل صØبت مونه كه يه پيكان كرم كه 100 جاش بتونه شده از روبرو رد ميشه سرعتش رو كم مي كنه رانندش با كنجكاوي تو ماشينو نگاه ميكنه ! چشمم مي اÙ�ته به سربازي كه كنارش نشسته
داوود « چه آنتني داره »
نگاه مي كنم , يه آنتن بلند رو صندوق عقبه !
دور ميرنه و كنار ماشين ما دوبله توق� مي كنه , سرباز شيشه رو ميكشه پايين , من هم پشتي صندلي رو صا� مي كنم « ب�رمايين ؟ »
« اينجا چيكار ميكنين ؟ »
« ØرÙ� ميزنيم »
همون ØرÙ�اي سابق با اين تÙ�اوت كه اين يكي به خودش زØمت نميده كه از ماشين پياده بشه ! از همون جا ØرÙ�ا شو ميزنه !
...
« اين موقع شب ؟ »
« مگه خلا�ه ؟»
« آره خلا�ه , ميتونم ببرمت 24 ساعت بازداشت بگم بهت مظنون شدم ! »
« شايد تو دلت بخواد منو كه راست راست دارم تو خيابون راه ميرم رو هم باز داشت كني ولي اين دليل نميشه كه خلا� باشه ! »
« اينجا وايسادي اگه از اين شركتي كه جلوتونه سرقت بشه ..... »
من : « اين شركت نيست مهمانسراي قوه قضائيهَ س ! »
« برو كه سر و كارت با قوه قضائيه ني�ته »
كمربندÙ� مي بندم وبا سرعت Øركت مي كنم « **ر تو دهنت » Ùˆ هرچي Ù�ØØ´ ستاره دارÙ� * ديگه هم بلدم بهش ميدم , داوودَم همين جور
ميريم جلو خونه داوود « خوب داوود داشتي مي گ�تي .... »
« هيچي بي خيال ! »
بعد از چند دقيقه خداØاÙ�ظي ميكنيم Ùˆ من را مي اÙ�تم . جلو پاركينگ يادم مياد كه اون اولي رو كي ديده بودم , پارسال يه شب كه داشتم كارگاه رو تميز مي كردم صداي دزدگير ماشين در اومد من تو 3-4 ثانيه ساكتش كردم اما همسايه روبرويي كه يه آدم ريشو بد عنق عوضي بود زنگ زده بود 110 همين يارو اومد معلوم بود كه از خواب بيدارشده بود ! كلي هارت Ùˆ پورت كرد كه « ØµØ¨Ø ÙƒØ§Ø±Ú¯Ø§Ù‡ØªÙˆ بشور Ùˆ تميز كن Ùˆ .... » آخرش هم Ú¯Ù�ت « Øالا كه مي دوني ملت تا يكي مي Ú¯ Ùˆ زه زنگ ميزنن 110 »
ماشينو ميزنم تو پاركينگ و پس از مدت ها به مها جرت �كر مي كنم .
نویسنده: Alirezza ساعت 1:41 AM
لینک
Monday, March 04, 2002
سلام من همين امروز ØµØ¨Ø Ø¨Ø§ قطار از تهران برگشتم Ú†Ù‡ با Øال بود !!! ( آخه تا Øا لا قطار سوار نشده بودم ) بزرگترين Øسنش اين بود كه به توقطار پرايوسي ( Øوزه خصوصي Ù�) مساÙ�رها اØترام ميذارن !
خب يكم از اين 2-3 روزي كه تهران بوديم واستون بگم ... امممم روز اول كه دنبال يه دستگاه gas analizer بودم ولي رئيس شركتي كه Ù�روشنده اين دستگاه هاس رÙ�ته بود آلمان Ùˆ Ù…Øض رضاي خدا يه مهندس تو اين شركت نبود كه يه اطلاعاتي به من بده !!!
آهان راستي يادم ر�ت بگم كه ما به هواي كن�راس كامپيوتر جيم زديم ر�تيم تهران !
عصر همون روز ماشين تو اتوبان همت خراب شد ( ماشين مال عَموم بود , يه 405 ) خلاصه شانس آوردم چيزيش نشده بود همون جا خودم يه جورايي درستش كردم Ùˆ Ù�قط يكم لباسام كثيÙ� شد Ùˆ دستم هم يكم سوخت . بعد رÙ�تم خونه عَموم Ùˆ يه دوش گرÙ�تم Ùˆ لباس عوض كردم Ùˆ رÙ�تم خونه يكي از بچه ها كه از اونجا بريم يه دوري بزنيم . خونه اونا ديدم كه ماشين من Ùˆ علي ( دوستم ) كلي جا داره Ú¯Ù�تيم يه زنگ بزنيم به بقيه بچه هاي دانشگاه كه يه روز قبل از ما اومده بودن كه با هم بريم بيرون كه بيشتر بهمون خوش بگذره . قرار شد من زنگ بزنم به پرنيان ببينم برنامه شون واسه عصر چيه , ولي هر كاري كردم موبايلش نمي گرÙ�ت در نتيجه به اين Ù�كر اÙ�تادم كه موبايلÙ� الهام رو بگيرم Ùˆ با پرنيان ØرÙ� بزنم ( آخه من با الهام هيچي تيريپي ندارم ! ) زنگ زدم خودمو معرÙ�ÙŠ كردم Ùˆ Ú¯Ù�تم ميشه گوشي رو بدي به پرنيان ØŸ بعد از سلام (يا شايد Øتي بدون سلام !!! ) اولين جمله اي كه پرنيان Ú¯Ù�ت اين بود كه « موبايل الهام رو از كجا آوردي ØŸ » منم Ú¯Ù�تم « آوردم ديگه Ú†Ù‡ Ù�رقي ميكنه ØŸ » اونم با يه Ù„ØÙ†Ù� بدي Ú¯Ù�ت « كار بدي كردي »( آخه Ù�كر كنم دوست پسر الهام باهاشون بود ! ) منم كه كارد ميزدي خونم در نميومد Ú¯Ù�تم « كار بدي كردم ØŸ پس خداÙ�ظ » Ùˆ قطع كردم Ùˆ كلي بد Ùˆ بيراه نثارشون كردم , بچه ها هم Ú¯Ù�تن بي خيال ارزشش رو ندارن كه بخاطرشون اعصابتو خراب كني ( آخه يكي نيس بگه من موبايل الهام رو با اون قياÙ�Ù‡ بيريختش مي خوام چيكار ØŸ خيلي خوشم مياد ازش , با اون آرايش كردنش !!! )
Ù�رداش ØµØ¨Ø Ø¨Ø§ بچه ها رÙ�تيم توچال , واي كه بخاطر اين نمايشگاه بهاره تو اتوبان Ú†Ù‡ تراÙ�يكي بود !!!
اونجا كلي Øال كرديم Ùˆ من با دوست مريم كه اسمش دلارام بود آشنا شدم واقعا كه دختر ماهي بود خيلي خوش گذشت كلي با دلارام برÙ� بازي كرديم Ùˆ...
عصرهم ساعت 5 داشتيم مير�تيم بو� كه ناهار !!!! بخوريم كه ماشينه دوباره خراب شد !! )-:
Ù�كر كنم تو اين 2 سالي كه اي ماشينو خريدن يه بار هم سرويسش نكرده بودن ! Øالا بگين كجا خراب شد ØŸ سر پارك وي 200 متر پايين تر از خونه مامان بزرگم ولي مشكل اين بود كه به اون Ù†Ú¯Ù�ته بودم كه تهرانم در نتيجه ماشينو كنار خيابون پارك كرديم Ùˆ با امداد خودرو زنگ زدم آخر غذا بود كه امداد خودرو زنگ زد كه آقا ما كنار ماشين شما هستيم . Ú¯Ù�تم الان ميام خلاصه چشمتون روز بد نبينه يارو يه نگاه كرد Ùˆ Ú¯Ù�ت صÙ�ØÙ‡ كلاچ خراب شده 100 تومن خرجشه Ù�ردا هم همه جا تعطيله Ùˆ نميشه كاريش كرد !!! خلاصه بي خيال ماشينه شديم Ùˆ با ماشين علي رÙ�تيم يه دوري زديم تو ميرداماد ماشينو پشت برج آرين پارك كرديم كه يه چيز كوچولو واسه دلارام بخريم 10 دقيقه بيشتر تول نكشيد بعدش هم منو يكم پايين تر گذاشتن داشتم قدم زنان ميرÙ�تم خونه عَموم كه زنگ زدن Ú¯Ù�تن هرچي تو صندوق سيلو ( cielo ) بوده دزديدن , كوله مريم با همه لوازمش , واكمن علي , پولاي مريم , كاپشن سميرا كه باباش واسش از آمريكا آورده بود Ùˆ ازهمه مهمتر!!! (-; همه لوازم دلارام رو برده بودن .
خلاصه تو اين چند روز پشت سر هم بد آورديم ( البته اون چند ساعتي كه با دلارام بوديم استثناس (-; ) واي كه Ú†Ù‡ دخترÙ� نازي بود , اگه اينجا بود Øتما باهاش دوست ميشدم !!! ØÙŠÙ� واÙ�عا ØÙŠÙ� !
هركه دلارام ديد از دلش آرام ر�ت ...
نویسنده: Alirezza ساعت 2:23 AM
لینک