Tuesday, April 29, 2003
این مطالب رو Ú©Ù‡ در زیر میخونید 31 دسامبر 2002 نوشتم الان اتÙ�اقی دیدمشون Øال خاصی برام ایجاد کردن
تو چشاش نگاه میکنی و آب جوی باواریا رو میری بالا , تست خیلی س�ته ولی یه گاز بهش میزنی به هدیه هاش �کر میکنی .
اندازه انگشتاتون رو مقایسه میکنید و تو نمی�همی که یه ارتباط بدنی چقدر مهمه !!!
یه جرعه دیگه Ùˆ ØرÙ� ØرÙ� ØرÙ� ....
سوار ماشین میشیم و نمیدونم به چه بهانه ای اما دستامون تو دست همه دنده عوض میشه یک به دو دو به سه و ... دستای لطی�ش مثل برگ گل � .
دستات رو میذاری رو دستش Ùˆ یه اØساس قشنگ یه اØساس hi یه اØساس Ù� ...
Øس Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ Ú©Ù‡ این ارتباط لامسه ای میتونه خیلی از اØساسات رو ترنسÙ�ر کنه ! اما
دستت رو میذاری روی لپش صورتش کاملا لطی� و دوست داشتنیه یاد واژهء tender می ا�تم و ناگهان ماریا کری شروع میکنه به خوندن ...
Whoa
How can I just let you walk away
Just let you leave without a trace
When I stand here taking every breath with you
You're the only one who really knew me at all
How can you just walk away from me
When all I can do is watch you leave
'Cause we shared the laughter and the pain
And even shared the tears
You're the only one who really knew me at all
So take a look at me now
'Cause there's just an empty space
There's nothing left here to remind me
Just the memory of your face
So take a look at me now
When there's just an empty space
And you're comin' back to me is against all odds
And that's what I've got to face
I wish I could just make you turn around
Turn around to see me cry
There's so much I need to say to you
So many reasons why
You're the only one who really knew me at all
So take a look at me now
....
....
Ùˆ یادت نمیاد Ú©Ù‡ قبلا تو وبلاگت راجع به این آهنگ ØرÙ� زدی
Ùˆ واقعا Ú©Ù‡ چقدر این آهنگ واسه Øالی Ú©Ù‡ الان داری مناسبه , وای ÛŒ ÛŒ ÛŒ ÛŒ ÛŒ ....
یه رو بوسی چند تا ماچ آبدار Ùˆ ایکاش میشد Ú©Ù‡ بغلت کنم Ùˆ Ù…ØÚ©Ù… Ù�شارت بدم Ùˆ ...
اما , اما , اما ....
دست میدی Ùˆ خداØاÙ�ظی ... به زØمت جلو اشکات رو میگیری
there's just an empey space ...
دلت میخواد نگاهت کنه و ....
There's nothing left here to remind me
Just the memory of your face
و تو میری یه ماشین میگیری تو راه به هیچ چیز جز اینکه به خونه برسی �کر نمیکنی
راننده تاکسی سعی میکنه تو آینه اشکات رو ببینه . سرت رو به عقب تکیه میدی و ...
میرسی خونه یه ظر� پسته یه بطر William Grant's نص�ه و یه گیلاس گیلاس اول رو پر میکنی یه نگاه به بطری میکنی , گیلاس رو به بطری میزنی و همش رو میری بالا .
بخار الکی Ú©Ù‡ تو بازدم از دماغت خارج میشه رو Øس میکنی , چند تا پسته Ùˆ یه ذره پودر آب پرتغال
بعد یه گیلاس دیگه ولی این د�عه نص�ه !
چند دقیقه بعد اون رو هم میخوری ولی این د�عه پودر کمتری میخوری اینجوری بهتره
چشات یواش یواش گرم میشن ولی یه گیلاس دیگه رو هم میریزی و بعد از مدتی با زدن به بطری سر میکشی ...
یواش یواش Øسابی مست میشی رو کاناپه ولو میشی Ùˆ دمپایی ها بدون اینکه هیچ کنترلی روشون داشته باشی از پات میاÙ�تن .
دیگه کاملا های هستی های های میری تو اتاق یه نگاه به خودت تو آینه میکنی چشات قرمز شدن و
این خونه لعنتی Øسابی سرده , میری کنار شوÙ�اژ Ùˆ دراز میکشی دیگه Øواست دست خودت نیس , امیر هم Ú©Ù‡ زنگ زده بود Ù�رداش همین رو Ú¯Ù�ت : "زنگ زدم گقتی Øالام خوب نیست , به Ù�رزاد Ú¯Ù�تم مست مست بود"
آره مست مست بودی Ùˆ داشتی گریه میکردی Ùˆ یادته Ú© Ú†ÛŒ میگÙ�تی , Øداقل خیلی هاش رو یادته خیلی هاش !